کد مطلب:235160 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:360

سقوط امین
تاریخ آتش حوادث را برافروخت و هارون الرشید پس از ربع قرن زندگی سراسر عیش

و نوش و زندگی سرشار از لذائذ فریبنده دنیا درگذشت و فضل برمكی نیز در زندان جان داد و هارون الرشید در طوس - پیش از آنكه آتش انقلابی را كه در خراسان شعله ور شده بود، خاموش كند - مدفون گردید. مأمون در خراسان چشم انتظار حوادث ناگوار و تلخ روزگار بود... امین بر مسند خلافت تكیه زد و با تحریكات فضل بن ربیع و زبیده و نفس اماره ی خویش شروع به اجرای نقشه های خویش مبنی بر دور ساختن برادر خویش از ولایتعهدی نمود... و فرزندش موسی را به عنوان ولیعهد معرفی نمود و لقب «الناطق بالحق» [سخنگوی حق] را به او داد! مأمون نیز در پاسخ به این اقدام امین، سكه های رایجی را كه نام امین بر روی آن ها ضرب شده بود بی اعتبار ساخت و از دعوت های مكرر برای حضور در بغداد سرباز زد. صدها كارگر مشغول ساختن حوضچه هایی برای صید ماهیان در اطراف كاخ های خلیفه در بغداد بودند و كشتی سازان نیز مشغول ساختن كشتی های خلیفه ی جدید گردیدند... كشتی هایی همچون كشتی های رؤیایی.



[ صفحه 20]



دریای مدیترانه كشتی های اسلامی را ر دوش می كشید... كشتی هایی كه برای استرداد جزیره ی قبرس رهسپار آنجا شده بودند. شمشیرهای ایران اسلام سرزمین طرطوش را از دست «لوئیس» بازپس گرفتند و جنگ و نبردهای خونباری بر سر مرزها درگرفت و خشكسالی نوید قحطی شدیدی را می داد. شورشی بر ضد امین در شهر حمص، شورش هایی در آفریقا بر ضد «اغالبه» و دیدگانی كه رؤیای آزادی را در سر داشتند... در جستجوی مرد علوی آواره ای بودند كه دهانه ی آتشفشان آینده را به یكباره منفجر سازد. همه چیز زیر پاها می لرزید... از هنگام كوچ صلح و صفا، دیگر هیچ چیزی ثبات نداشت. و عقل ها و خردها زیر درخشش طمع ورزی ها یكی یكی بر زمین می افتادند و مردانی از شیعیان وفات امام موسی (علیه السلام) را نفی كردند و از امامت فرزندش علی سرباز زدند... و حقیقت را به خاطر درهمی چند و بهایی اندك به مسلخ كشیدند. و علی بن موسی (علیه السلام) برای متوقف ساختن وضعیت قهقری و برای اینكه بر سر نقشه های مذهب واقفیه [1] در نابود سازی مذهب



[ صفحه 21]



اهل بیت (علیهم السلام) مانع تراشی كند امامت خوی را اعلام داشت. اینك این تاریخ است كه آتش حوادث را در این سو و آن سو برمی افروزد. و درگیری میان دو برادر، امین و مأمون به اوج خود رسید. امین سپاهی جرار را برای اشغال خراسان گسیل داشت. ولی مأمون با آماده ساختن ارتشی تحت فرماندهی «طاهر بن حسین» پاسخ او را داد و در جنوب تهران حماسه ی وحشتناكی آفریده شد و سپاه امین شكست خورد. در همین حال كه آتش جنگ فروزان بود، آتش قیامی نیز در دمشق به سركردگی سفیانی و با یاری قبایلی از یمن شعله ور گردید. سپاهی دیگر نیز تحت فرماندهی «انباری» شهر بغداد را ترك كرد. ولی در شهر همدان با پیشقراولان مأمون برخورد كردند... و بار دیگر مأمون به پیروزی رسید و به صورت رسمی خود را خلیفه خواند. سرنوشت بغداد به دست شیطان افتاده بود و ارتش خراسان به سمت بغداد پیشروی می كرد. و



[ صفحه 22]



شهرها نیز یكی پس از دیگری همچون فروافتادن سیب ها در فصل برداشت، سقوط می كردند. سپاهیان امین برای دفاع از پایتخت هارون الرشید به سمت بغداد عقب نشینی كردند و صد هزار نفر یا بیش تر دزد و غارتگر داوطلبانه در عملیات دفاع از شهر مورد تهدید قرار گرفته مشاركت داشتند... پیش قراولانی از نیروهای طاهر بن حسین به بغداد رسیدند و موضع گیری نمودند... منجنیق ها شهر محاصره شده را بمباران می ساختند و مواضع مدافعین نابود می شد. بغداد میان دو آتش، آتشی در جبهه ی شمالی و آتشی در جبهه ی جنوبی قرار داشت. ولی دجله بی اعتنا به حوادث جاری جریان داشت و نسیم های آذرماه نوید زمستانی سرد را می داد و بادها برخلاف

جهت حركت حراقات [كشتی های امین] می وزید. [2] .

تاریخی شب پرده های خویش را بر شهر بغداد گستراند و گلوله های منجنیق همچون گوی های آتشین عذاب در آسمان شهر محاصره شده شعله ور شده بود. امین در كاخ خویش در كرانه ی رود دجله قرار داشت و الحان موسیقی نیز همچون آب های خروشان دجله جریان یافته بود... گوی های آتشین در



[ صفحه 23]



نزدیكی كاخ بر زمین فرود می آمد و برخی از زنان حرمسرا پا به فرار می گذاشتند. ولی زبیده منتظر این بود كه نگرانی فرزندش امین كی فروخواهد خوابید... گوی آتشینی فرود آمد و جرقه هایی به هوا برخاست تا پرونده ی واپسین جشن شاهانه ی امین را ببندد. خلیفه ی شكست خورده، برخاست تا با سرنوشت خویش روبرو شود... وزیرش، فضل بن ربیع، گریخته بود و او را تنها گذاشته بود. بغداد به زودی به دست «ابن مراجل» سقوط خواهد كرد و به لذت های بی پایان كامیاب خواهد شد. خلیفه دستور داد خانواده اش را به قلعه ی منصوره انتقال دهند. ولی حلقه ی محاصره هر لحظه تنگ تر می شد... در دل تاریكی شب آتشی در كاخ های خلافت شعله ور شد... كاخ هایی كه به دست منصور، مهدی و هارون الرشید بنا شده بود... آتش، تمامی كاخ ها را در كام خود فروبلعید... امین از فراز كاخ منصوره به آتش سوزی ها می نگرد و رؤیاهایش نیز همراه كاخ ها به آتش كشیده می شود. خواسته هایی سرمستانه در اعماق جان فرزند هارون الرشید موج می زند و ذهن او را به سمت تصاویری از زندگی پر عیش و نوش پدرش و داستان هایی كه زبیده از هارون برای او تعریف كرده بود، سوق می دهد. ولی اینك این مجنیق هاست كه هر چیزی را به آتش می كشد... رؤیاها، آرزوها و خواسته های بی پایانش را... و زندگی او را كه هنوز سی سال بیش تر نداشت. در دمادم یأس و ناامیدی تلخبار و در حالی كه فرماندهان او با استفاده از



[ صفحه 24]



تاریكی شب پا به فرار می گذاشتند... امین به هرثمه، فرمانده ی نیروهای جبهه ی شمال نامه ای نوشت و از او درخواست كرد در مقابل كناره گیری او از قدرت میان او و برادرش میانجی گری نماید. ولی پاسخ آمد كه: «كار از كار گذشته است. ولی با این وجود من در راه اصلاح و بهبود امور تلاش می كنم و برای تو پیمان محكم و استواری می گیرم كه زندگی تو حفظ شود. ولی یك شب به نزد من بیا تا در مورد این مسأله با هم بحث و گفتگو كنیم». [3] .

شب پرده های تار خویش را در اواخر ماه محرم گسترانید و نسیم های آذرماه رایحه ی نخل هایی را به همراه داشت كه همچون بال های حوریان رود دجله را دربر گرفته بودند. خلیفه لباس سپید خود را بر تن كرد و تاج سیاه رنگ خویش را به عنوان رسمی بودن پادشاه عباسی بر سر نهاد... نخل ها شاهد كاروان كوچكی از جوانان و كنیزكانی بود كه به سوی «حراقه الاسد» [نام كشتی] و لنگرگاه آن در ساحل دجله در حركت بودند. امین ترجیح داد بر كشتی شاهانه ی خویش سوار شود... چه بسا هیبت و شكوه شیر و بهره ی شیر ژیان را داشته باشد. و شیر دریا امواج خروشان دجله را به سمت شمال درمی نوردید. او به كنیزكی اشاره كرد تا ابیات ابونواس - به هنگام افتتاح این زورق شگفت انگیز



[ صفحه 25]



- را ندا سر دهد و كلمات آن زن آوازه خوان نیز بر فراز كرانه های دجله فرود می آمد كه: خداوند مركب هایی را برای امین مسخر و رام گرداند كه پیش از این نیز



سخرالله للأمین مطایا

لم تسخر لصاحب المحراب



فاذا ما ركابه سرن برا

سار فی الماء راكبا لیث غاب



عجب الناس اذا رأوك علیه

كیف لو أبصروك فوق العقاب؟!



ذات ظفر و منسر و جناحین

تشق العباب بعد العباب [4] .



برای صاحب محراب (حضرت سلیمان)، مسخر نساخته بود و در حالی كه مركب های او در خشكی در حركتند، شیر جنگل بر روی آب دجله سوار است، مردم هنگامی كه تو را بر روی آن كشتی ببینند، شگفت زده می شوند و اگر تو را بر فراز عقاب ببینند چه خواهند كرد؟ كشتی ای كه دارای چنگال و سینه ای ستبر و دوبال است و امواج را یكی پس از دیگری درمی نوردد. ناگاه تمایلی شهوت انگیز در اعماق جانش شعله ور شد كه خدمتگزار محبوب خویش را در آغوش بگیرد. [5] ولی به هنگام بازگشت از این كار



[ صفحه 26]



صرف نظر كرد. منجنیق ها از بمباران شهر دست كشیدند و آرامش در آن شهر پر تنش و هیاهو حكمفرما شد و زبیده چنین احساس كرد كه مذاكرات دارای نتایج خوشایندی بوده است. ولی نگرانی از مسائلی قلبش را می فشرد، چرا كه قلب مادر ره به خطا نمی برد! شیر دریایی همچنان در میان امواج پرتلاطم دجله راه خویش را به سمت بصره می پیمود. ناگاه از دل تاریكی شب و آب های پرتلاطم سایه های وحشتناكی همچون آنچه ملوانان تعریف می كردند نمایان شد... همه چیز به سرعت رخ داد و مركب افسانه ای به لرزه درآمد و ناگاه خلیفه ی جوان، خود را در چنگ مردانی غول پیكر و تناور یافت. فریادهای هراسناكی از كنیزكان به هوا برخاست و خلیفه را كه به شدت در غل و زنجیر كرده بودند، بازداشت نمودند زورق راه خویش را به سمت جنوب تغییر داد... همان جایی كه نیروهای طاهر بن حسین، موضع گیری كرده بودند و همچون كسی كه می خواهد به هزاران كنیز زیبارو، تعرض كند چشم انتظاری لحظه ی حمله بودند. در دمادم ناامیدی و یأس، خلیفه ی حقیر خود را در میانه ی امواج دجله افكند تا شاید آب ها او را در كام خود فروببلعند. ولی آن تناوران انسان پیكر او را از آب گرفتند تا بر پیرامونش افسانه بافی نشود و در دل تاریكی آن شب توفانی، سر ششمین خلیفه ی عباسی بر زمین فروغلتید و بر فراز برج بغداد به دار آویخته گردید.



[ صفحه 27]




[1] جرياني شيعي كه در طول تاريخ ظهور مي يافت و گاهي نيز پنهان مي شد... در هنگامه اي كه اهل بيت (عليهم السلام) گريبانگير رنج و سختي بسياري بودند... مبناي اين فرقه، عدم پذيرش امامت جديد از هر يك پيشوايان اهل بيت و توقف كردن بر امام پيشين بود... اين تفكر پس از شهادت امام كاظم (عليه السلام)، امام هفتم شيعيان در زندان دهشتناك «المطبق» در بغداد به اوج خود رسيد و گروهي از رهبران شيعي تفكر وفات امام كاظم (عليه السلام) را رد كردند و به دنبال آن از سر سپردن به امامت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) سرباز زدند و طمع ورزي علاوه بر دسيسه هاي حكومتي كه مشوق اين تفكر، براي ريشه كن ساختن مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بود مسبب اين تفكر بود. شايد، به همين دليل علي بن موسي الرضا (عليه السلام) با به مبارزه طلبيدن حكومت هارون الرشيد امامت خويش را اعلام داشت و فرمود: اگر هارون الرشيد گزندي به من برساند، من دروغگو خواهم بود! امام رضا (عليه السلام) اين سخن را در زماني بر زبان جاري ساخت كه بنابر گفته ي كتب تاريخي شمشير هارون خون هاي علويان را بر زمين مي ريخت... عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 219، اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 4، ص 97، حياة الامام الرضا، محمد جواد فضل الله، ج 1، ص 41.

[2] امين، دستور به ساختن

زورق هايي به شكل حيوانات - براي خوشگذراني و سرگرمي خويش - داده بود و پنج كشتي به شكل شير، فيل، عقاب، افعي و اسب ساخته شد. ساخت اين كشتي ها هزينه هاي سرسام آوري را بر دوش خزانه دولت نهاد. تاريخ ابن الوردي، ج 1، ص 317.

[3] اخبارالطوال، ص 400.

[4] تاريخ ابن الوردي، ج 1، ص 317.

[5] مشهور است كه امين، از زنان كناره مي گرفت و خود را به خواجگان مشغول مي داشت و كساني را براي جستجوي خواجگان سرگرم كننده مي فرستاد و حتي وزيران و خانواده ي خويش را خوار مي داشت و به آنان اهميتي نمي داد. تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 201.